این روزها عادت کرده ام همان ابتدای صبح و حتی اگر نیمه شب برای خالی کردن مثانه به توالت می روم از گوشی همراهم اخبار و رویدادها را چک کنم. چون وقایعی که در این روزها اتفاق افتاده  بسیار نامنتظره  و غافلگیر کننده بوده است. هر آن امکان دارد بلایی سرمان آمده باشد و خودمان بیخبر بوده باشیم .برای لحظه ای  یاد قسمتی از فیلم سفیر می افتم که سواری با ضربت شمشیر سر از تن پیاده ای جدا کرد و آن تن بی سر مسافتی را بدون سر طی کرد و سپس نقش زمین شد. و من الان همان حال را دارم . می ترسم در یک حمله ی موشکی پودر شده باشم و از همه جا بیخبر ادعای آدم زنده را داشته باشم که هنوز شعار " مرده باد ! زنده باد ! " سر می دهد.

  روحم سرگردان است . روحم در میان اتومبیل آتش گرفته ی سردار ، مردم زیر دست و پا مانده ی کرمان، هواپیمای بوئینگ سقوط کرده در حوالی پرند، سرگردان است. نمی دانم . نمی دانم در کجا و چگونه به آنها پیوسته است. فقط می دانم با من نیست . هنوز سرگردان است.  و من انگار جسمی انباشته از کاه ، آویزان بر دروازه ی شهری جهل زده  تاب  می خورم . تاب می خورم تا بپوسم . بپوسم .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فِکر میکُنَن ما خَریم ツ SIZATA_Se7en :: PRIVATE taxijabeja ایران سی سی دانلود فایل تحقیق مقاله نرم افزار کتاب برنامه پارسی فرش کاشان پرچین وبلاگ موسسه حقوقي شميم عدالت کيميا ورزش تی آر ایکس «هر موضوعی از هرگوشه ی ذهن»